بسمه تعالی
اندر حکایت شیخ اکبر هاشمی رفسنجانی
نقل کردند شیخ اکبر هاشمی رفسنجانی رضی الله عنه پا به پای خیل عظیم جمعیت مشتاق حماسه جمعه آخر ماه رمضا المبارک که به فرموده پیر سفرکرده انقلاب روز قدس نامگذاری گردید، راهی خیابان های پردردسر طهران شد. رجال خرد و کلان پایخت نشین، برای عرض ارادت ودخیل شدن در ثواب این روز اسلام و عقب نماندن از رسانه ای کردن خود، سر از پا نمی شناختند واین جماعت را همراهی می نمودند. ارباب جراید، قلم به دستان، وبلاگ نویسان، صاحبان سایت ها ورسانه های دیداری و شنیداری اعم از دوست ودشمن، داخلی و خارجی فرصت را غنیمت شمرده تابرداشت خودرا، ازحرکت مردم ایران اسلامی درحمایت از ملت مظلوم فلسطین و همه ملل تحت ستم، به مخاطبان خاص خود انعکاس نمایند. ازگوشه و کنار هر لحظه یکسرو هزار سودا با یال و کوپال با محافظ یا بی محافظ به جمع مردم ملحق می شدند. گروهی هم مشت ها را از پیش گره کرده بودند تا از رجال خرد و کلان به سردی یا گرمی استقبال نمایند. نوبت که به شیخ اکبر رسید، مثل همیشه راست قامت بدون دلهره و استرس با گامهای شمرده قدم به میدان گذاشت همین که به جماعت استقبال کننده رسید، احساسات ملموستروشعارها حماسی تر شد(( خواص بی بصیرت مردود است))((هاشمی حیا کن جماعت رها کن)) شیخ بحرانها، همین که جماعت شعار دهنده را دید به آرامی دست در جیب خود کرد وتسبیح همیشگی اش را در آورد و آن را چرخاند و لب خندهای خود را تکرار نمود. جماعت همراه او دست به سنگ وکلوخ شدند، شیخ گفت دست نگه دارید که اینها ابراز عقیده می کنند و حرف دل خود را می زنند. ان سوی تر دستان به هم فشارده آقا محمود که به سختی از قد های رعنای همراهی کنندگان نمایان بود، به پاس ابراز احساسات حاضرین بالا رفته بود. شیخ اکبر نگاهی به آقا محمود نمود وگفت: بیا، وقتی که آمد به خدمه گفت صندوقچه مرا بیاورید، صندوق گشود سخنان و دست نوشته های همین جمعیت که در وصف او نوشته و گفته بودند را به او نشان داد و گفت اینها بر اساس عقید مرا سردار سازندگی و... نامیدند امروز اینگونه شعار می دهند، فردا هم ممکن است عقیده دیگری در مورد دیگران داشته باشند یوقت نگوئید اکثرهم لا یعقلون واکثرهم لا یعلمون.