روزگاری تنپوش خاکی بسیجیان ارزشمند، همه، دار و ندار مرفه وفقیر، بالا دست وپایین دست، با این تنپوش یکسان یک زنگ ظاهر وبه رتق و فتق امر جامعه مشغول بودند. اما دست ناخلف روزگار این یک رنگی را به رنگهای گوناگون تغییر داد، بخشکد دست ناخلف روزگار، که زمینه این جدایی را بین خانواده همگن، ناهمگن نمود. یادم نمی رورد دیماه سال 1364 را، در پادگانی اطراف رحمتیه شهرکرد این تنپوشان خاکی با محاسن وبی محاسن، شهری و روستایی سیاه و سفید دورهم حلقه زده و با صدای فرمانده، کی خسته است،دشمن، صداقت و صمیمیت را به نمایش می گذاشتند، این صداقت هنوز در گوشم طنین افکن است. درآن دوران نه خبر از سشوار ژل مو بود، نه جانبازی و درصدونه امتیازات ویژه ایثارگران، هرچه بود صفا و صمیمیت برادری و برابری، تلاش و کوشش برای جلو افتادن ازهم رزم برای خدمت و جانفشانی به میهن. این تصویر کوچک افراد بزرگی را در درون خود جای داد که من امروز خبر از برخی از آنها ندارم، یکی در سال 65 بی صداقتی کرد خود را به رحمت اللهی نزدیک به معشوق رسید،( شهید عزیز بیژن اکبری) ما را در این دنیای وانفسا غریب و تنها گذاشت امید داریم، این عزیز واسطه شفاعت ما گردد.
عکس یادگاری
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۲/۱۱/۰۳ ساعت 21:53 توسط رضابابامیرساطحی
|