بسمه تعالی
نقطه سر خط
در طول دوران حیات حقیقییم، سه مقطع فکری برمن حاکم بود. یکی دوران کودکیم که مانند همه ی کودکان، کودکی میکردم، فقربودو نداری، کارروزانه ما شد بازیهای بومی و مونس شدن با خاک، اهم و مهم نبود، انچه بود گذران عمربود. مقطع دوم دوران رشد و بالندگی جنب وجوش جوانی بود، لحظه ای آرام و قرار نداشتم، فعالیتهای ورزشی، اقتصادی و آموزشی هرکدام قسمتی از اوقات مرا پر کرده بود. از این جا فکر و اعتقاداتم شکل گرفت، کشور تازه انقلاب کرده بود جنگ برما تحمیل شد، فضای حاکم بر جامعه فضای معنویت وفداکاری بود، منیت، غروری، کبر، موقعیت، سوء استفاده، سهمیه، رانت، باند بازی، زیر و رو گفتن درکارنبود. آنچه بود پاکی صداقت یکرویی ایثار و فداکاری و لاغیر. در این فضا شالوده اعتقاداتم، فکرم و مسیر آینده ام شکل گرفت، خدا راشاکرم که در این فضا رشد و نموپیدا کردم. جنگ که برما تحمیل شد، تکلیف دینی و حفظ وطن مرا مانند همه ی جوانان و نوجوانان ایرانی روانه جنگ نمود، جنگ والله جنگ نبود، کلاس معنویت وخودسازی بود. چهارماه واندی در این کلاس خودسازی آموزش دیدم، دیگر قسمت نبود من از این بیشتر بهره بگیرم، برگشتم به کار اصلییم که کلاس درس بود چسبیدم، نمی دانم چطور در آن دوران با آن سن کم به فکر کارهای فرهنگی و مطبوعاتی افتادم، اولین کسی بودم که کتابفروشی و کار خبرنگاری و مطبوعاتی را در شهرستان پایه گذاری کردم، خدا کند باقیاتی باشد برای من و گذشتگان من. دوران محصلییم به سرعت هم چو برف تموز گذشت متوجه نشدم، اواخر اسفند سنه هزارو سیصدوشصت هفت در زمانی که رحمت خدا بر جامعه نازل بود، خانواده دست و پای مرا برای تکمیل دین به دست و پای دختری از بستگان گره زدند، این نقطه قوت جامعه آن روزی بود. طولی نکشید با وجود اینکه هنوز سر کلاس درس سوم فرهنگ وادب نشسته بود همسرم را در شهریور هزارو سیصدو شصت هشت به خانه آوردند. یک سال بعد به خواست خدا در مرکز تربیت معلم شهید آیت نجف آباد قبول شدم، از همان بدو ورود به استخدام آموزش و پرورش درآمدم، فعالیتهای سیاسی را از قبل شروع کرده بودم از مسئولیت انجمن اسلامی تا فعالیتهای انتخاباتی. در تربیت معلم به دلیل عزل آقای منتظری از قائم مقامی توسط حضرت امام ره و حمایت بی چون وچرای مردم نجف آباد از آقای منتظری من با توزیع کتاب خاطرات سیاسی ری شهری بین دانشجویان به روشنگری پرداختم ، چند باری مرکز برای من مشکل ایجاد کرد اما هر بار با خواست خدا و تلاش دوستان مشکل حل میگرید. بعد از فراغت تحصیل به شهرستانم برگشتم ودر آنجا به کارهای آموزشی مشغول شدم، در مدت معلییم به فعالیتهای سیاسی هم مشغول بود. دوستان و مخالفان به من می گفتند عقلت از سنت سبقت گرفته، با سن کم در محافل و مجالس وبا شخصیت های ملی مراوده داشتم گاهی نمایندگان کلان شهرها مانند تهران و اصفهان به منزل ما می آمدنند.درطول دوران شکل گیری افکار و عقایدم هیچ گاه دستخوش تغییر در اعتقاداتم نشدم، اما تحول و تکامل فکری در من هر روز آپدیت می شود، وبه قول امروزیها به روز بودم وپویا، نه متحجر بودم ونه فناتیک بر اساس شرایط زمانی و مکانی مطابق دستورات بزرگان دین و حکومت حرکت میکردم در این دوران ذره ای نسبت به معبودم واعتقادات دینیم و در امتداد آن ولایت تزلزل پیدا نکردم و مانند دیگران زیگزاگ نرفتم. مقطع سوم: از زمان روی کار آمدن دولت محمود احمدی نژاد که به دولت عدالت معروف بود. در این دوران (طغاری بشکند ماستی بریزد جهان افتاد به کام کاسه لیسان) هرکس فرصت را مغتنم شمرد برای تصاحب مناصب اداری سر از پای نمی شناخت به نام عدالت عدل را شهید کردند و بر جنازه آن اسب منیت دواندند. از این جا دین گریزی، ظاهر سازی، ریاکاری و انجام امورات بر اساس عادت شروع شد. سکوت کردم و و نظاره گر شدم طاقت نیاوردم به دستورات دین فریاد زدم، اما آنقدر فضا را مسموم کرده بودند که صدای فریاد ما به جایی نمی رسید و گوش شنوایی نبود که بشنود، نهایتاً دیدم شرایط امر وجود ندار سکوت کردم و کوشه گیر شدم، بطوری که کسی فکر نمی کرد من همان من سالهای قبل باشم اما والله ذره ای در روند اعتقاداتم به دین و ولایت کم نشد حالا هم فکر می کنم هر آنچه در طول مدت پیروزی انقلاب اسلامی کاشته بودیم پنبه شدو روزی متوجه خواهیم شد که این فداکاری باید از نو شروع شود، نقطه سر خط.